دی ۰۲، ۱۳۸۹

یک دست اسلحه یک دست کلید زندان

درویش رنجبر دیپلمات پیشین:
چه بخواهیم و چه اهل ولایت فقیه نخواهند، جامعه جوان ایران رو به ارزش‌های جهانشمول مانند حقوق شهروندی (رأی من کجاست؟)، بیزاری از دیکتاتوری، دمکراسی و جدأیی مذهب از حکومت (نه دین از سیاست) دارند.

رژیمی‌ که از مشروعیت (حقانیت) و مقبولیت تهی است چاره ائی ندارد جز آنکه دست به شمشیر ببرد. اگر امروز به حال و روز خامنه ایی نیک‌ بنگریم در یک دست اسلحه و در دست دیگر کلید زندان دارد. همچنان که دیگر بزرگان گفتند ممکن است بتوان مدتی‌ بر سر نیزه تکیه کرد ولی‌ هرگز ممکن نیست بر سر نیزه نشست. فاصله خامنه ایی از تکیه به سر نیزه تا نشستن بر سر نیزه به اندازه مویی بند است. کلید زندان در دستان علیل خامنه ایی بسیاران فرهیخته را محبوس کرده است. از غلام خانه زادی همچون نوری زاد که به ندای وجدان گوش داد و شجاعانه در مقابل دستگاه ظلم و جور ایستاد تا شرف آل قلم زید آبادی و شیرمردان و شیرزنانی مانند عبد اله مومنی، بهاره هدایت، هنگامه شهیدی، مصطفی تاجزاده و آیت اله کاظمینی بروجردی همه و همه در دفاع از شرف و حیثیت انسان به زندانی افکنده شده اند که کلید آن در دستان بت اعظم است.
از دیدگاه مدرسه سیاست آیا ممکن است یک جامعه را تنها با ضرب و زور اسلحه و کلید زندان اداره کرد؟! پاسخ این پرسش به یقین به فاکتور‌های (متغیر های) زیادی بسته است که به فراخور عوامل زمان و مکان متغیر است. بدیهی‌ است اگر این پرسش به دوران ناصری که ناصر الدین شاه ۴۹ سال حکومت کرد باز گردد پاسخی مثبت خواهد گرفت. همین پرسش در قرن ۲۱ که هفتاد درصد جمعیت ایران زیر ۳۵ سال دارند و به نسبت سرانه جهانی‌ بزرگترین کاربر اینترنت در جهان هستند چه پاسخی خواهد گرفت؟ اجازه دهید این معادله را بصورتی دیگر مطرح کنیم. بینی‌ و بین الله اگر امروز بتوان در میان دولتمردان این رژیم یک نظر سنجی بدون ترس به عمل آورد چند درصد آنها حاضر هستند در میان این دو گزینه "آیا دوست دارید فرزند شما در حوزه علمیه نجف تحصیل کند یا دانشگاه هاروارد؟" به حوزه علمیه نجف رضایت دهند؟ به اهورای ایران سوگند به ضرس قاطع می‌‌توان گفت ۹۰ درصد دوست دارند فرزندان آنها در هاروارد تحصیل کنند.
درست به خاطر دارم که یکی‌ از پایوران رژیم در نیو یورک (سفیر رجایی خراسانی) نه تنها پس از ماموریت، فرزندان خود را در دانشگاه‌های نیو یورک جا گذاشت بلکه خواهر زاده خود را نیز (خسرو نامی‌) به عنوان کارمند محلی به نیو یورک آورد و او هم در کنار پسر دأیی‌ها در نیو یورک جا خوش کرد.
قبله پأیوران رژیم نه حوزه علمیه قم است و نه نجف. داماد حسن روحانی در اصل گماشته یا محافظ درب منزل ایشان بوده است. دختر حسن روحانی عاشق محافظ پدرش می‌‌شود (بیچاره دخترانی که بجز محافظان پدر چشمشان به مرد دیگری نمی‌‌افتد تا حق انتخاب داشته باشند.) زمانیکه من در ژنو ماموریت داشتم این زوج جوان را دیدم از نیو یورک به تهران باز می‌‌گشتند. پس از پرس و جو متوجه شدم که آقا داماد به حدی کم سواد بوده که توان تحصیل در دانشگاه کلمبیا را نداشته و به ناچار به ایران باز می‌‌گردد. ذکر این گونه داستان‌ها مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد بود. از فرزندان خرازی و متکی‌ چه باید گفت که همچنان در نیو یورک و توکیو "مشغول" هستند.
در این میان باید از کسانی‌ که به اصطلاح ستون‌های رژیم هستند و این چنین با حرص و ولع سعی می‌‌کنند حتی پسر خاله دسته دیزی خود را به جهان آزاد بیاورند پرسید راستی‌ چرا دوست ندارید فرزند شما در حوزه به اصطلاح علمیه تحصیل کند؟
چه بخواهیم و چه اهل ولایت فقیه نخواهند، جامعه جوان ایران رو به ارزش‌های جهانشمول مانند حقوق شهروندی (رأی من کجاست؟)، بیزاری از دیکتاتوری، دمکراسی و جدأیی مذهب از حکومت (نه دین از سیاست) دارند. گیرم خامنه ایی با در دست داشتن اسلحه در یک دست و کلید زندان در دست دیگر بخواهد سد این راه شود، تا چه زمان می‌‌تواند جلو این سیل خروشان و بظاهر خاموش را بگیرد؟ زهی خیال باطل.
برگرفته از : iranglobal

۲ نظر:

Hares گفت...

جوانان كه اصلي ترين ستون يك كشورند، در ايران هيچگونه آزادي فكري و عملي ندارند.

یوسف گفت...

با تشکر از آقای رنجبر ، من نیز با نظر ایشان موافقم