بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

اصلاح طلبان و تناقض سیاسی آنان!

به قلم: ویکتوریا آزاد
براستی اصلاح طلبی یعنی چه ؟ اصلاحات به چه معناست و اصلاح طلب کیست کلمه اصلاحات ازریشه لاتین آن رفرماتسیا میاید و بمعنای بهترکردن ، دوباره فرم و شکل دادن و تغییر دادن است بدین معنا که به هنگام اصلاح اصل پدیده و اجزای تشکیل دهنده آن ساختار بجای خود باقی است اما دراثر یک فرم دهی جدید تغییری نو و متفاوت ایجاد میشود.
 اصولا تاریخ اندیشهٌ رفرم برمیگردد به دوران رنسانس 1300 میلادی ، درآنهنگام در غرب خصوصا در فرانسه و ایتالیا کلیسا ها قدرت عظیمی داشتند و نهاد مذهب درنهاد دولت و حکومت دخالت میکرد.
 در آنهنگام جنبش رفرمیستها برای محدود کردن اختیارات کلیسا های کاتولیک و اصلاح تفاسیر بنیادگرایانه از مسیحیت جنبش اعتراضی را در غرب براه انداختند که بعدها پروتستانیسم نام گرفت که بمعنای معترضین است و ازجمله چهره های مشهور آن مارتین لوتر ، جین کلوین است!
تلاش اینها مدرنیزه کردن دین و ایجاد تغییرات اجتماعی از طریق مبارزه مدنی ؛ شجاعانه و عدالتخواهانه بود. جنبش های دیگری نیزوجود دارد که نوعی ایدئولوژی رفرمیستی را دنبال میکنند و هدفشان بهترکردن شرائط زیستی خود است ازجمله جنبش های سندیکائی ؛ جنبش ضد تنباکو؛ جنبش محیط زیست ؛ جنبش دگرباشان جنسی برای بهبود شرایط زندگیشان. اصولا اصلاحات یک هدف و یک مضمون مشخص را دنبال میکند و به تغییرات همه جانبه و ریشه ای نمی پردازد چراکه حوزه کار او نیست. اصلاح طلبان خواستار تغییرات محدود در بخشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه اند آنهم تحت شرائط خاصی بدون آنکه در اساس جامعه دگرگونی ایجاد شود. اصلاح طلبان برای تغییر ساختارها در وجه عام آن نمی رزمند بلکه آنها تغییر یک گزینه را مد نظر دارند برای مثال گزینه انتخابات رئیس جمهور؛ انتخابات شوراها و....در ایران اصلاح طلبان بارها تلاش کرده اند که شرائط انتخابات را منصفانه و عادلانه کنند البته برای گروه خود و جناح خود. اصلاحات قصد تغییرات بنیادی و اساس قانون را ندارد . گروه موسوم به اصلاح طلب در ایران میپذیرد که قانون اساسی کشور خوب است تنها باید تدقیق و در امور خاصی تصحیح شود. او ساختار سیاسی را با تغییرات مد نظرخود می پسندد و می پذیرد لذا تلاش میکند که تغییرات مورد نظر خود را اعمال کند اما اگر زور او نرسید کماکان در انتظار می ماند و به آن قانون و آن ساختار تمکین میکند و اسم اینرا نیز رواداری و تولرانس مینامد. در ایدئولوژی اصلاحطلبی حرکت در چهارچوب قانون و ساختار قانون اساسی و پیگیری مطالبات بدون قانون شکنی و نافرمانی مدنی درچهارچوب پارلمانی اصل اساسی به شمار میرود و اعتقاد بر این است که در صورت لزوم حتی تغییر قانون نیز باید با مصالحه و توافق بالائی ها صورت بگیرد حتی اگرپارلمان تهی از قدرت سیاسی باشد باز برای او مرجع است.
فرق تحول خواهان بنیادی با اصلاح طلبان دقیقا درهمین مفاهیم نهفته است . تحول خواهان به قانون اساسی که برخواسته از اراده ملت نیست در تمامیت آن نه میگویند و به آن التزام نمیدهند ؛ تحول خواهان به ساختار سیاسی حاکم که منبعث از اراده ملت نیست در تمامیت آن نه می گویند و با او وارد مماشات و معامله نمی شوند. تحول خواهان درمقابل نظام غیر مشروع دست به مقاومت مدنی میزنند و شعار آنان مبارزه تا برکناری و برچیدن کامل ساختار حاکم است. تحول خواهان هیچگونه رواداری و تحملی را در مقابل نظام های غیرمشروع نمی پذیرند. تحول خواهان قانونی را که ناقص حقوق بشر است محترم نمی شمارند و از آن عبور میکنند. تحول خواهان بدنبال ایجاد شرائطی هستند که امکان رفرم و اصلاح یک ساختار همیشه فراهم باشد و آن شروط دمکراتیک که لازمه ایجاد هر رفرمی است ایجاد شود. فرج الله قاسمی در مقاله ای بخوبی اصل موضوع را شکافته است او در خصوص اصلاح طلبی از نوع بومی ایرانی آن میگوید: در گفتمان اصلاح طلبي که بخشي از اسلام سياسي است حاکميت مردم به معناي پذيرش رأي مردم و ديدگاه اکثريت پذيرفته مي شود، ولي اين در دايره شريعت و باورهاي اسلامي محدود مي گردد و نظر اکثريت در چهارچوب موازين شريعت در امور سياسي را معتبر مي دانند.
سکولاريسم: اين دال نيز ازدال هايي است که در کانون منازعه در گفتمان جهاني شدن و اصلاح طلبي قرار دارد. گفتمان جهاني تلاش مي کند که سياست سکولار را امر موجه و مقبول در تصور جمعي بشر به تصوير کشد و آن چه را به عنوان سياست ديني در بخشي از گفتمان اصلاح طلبي بيان مي شود به حاشيه براند هم چنين سعي مي کند تا با تضعيف نقش اجتماعي دين، سکولاريسم را تقويت کند. ولي در گفتمان اصلاح طلبي هرچند اختلاف نظرهايي هست، ولي گفتمان غالب در اصلاح طلبي به نقش دين در سياست وحکومت اهميت مي دهد و اين دو را از يک ديگر جدا نمي داند.
در نهايت بايد گفت که جريان اصلاح طلبي به خصوص آنهايي که دغدغه ديني بيشتري دارند، تلاش مي کنند که مؤلفه هاي گفتمان جهاني شدن (نئوليبراليسم) را گرفته و آنها را بومي کنند. اين جريان از سويي در مواجهه با غرب و فرهنگ غرب با مفاهيم مدرن سروکار دارد و سعي مي کند آنها را به کار گيرد، از سوي ديگر ناگزير از بومي ساختن آن مفاهيم است تا فاصله خود و سکولاريسم را حفظ کند. از اين رو نه مي تواند مفاهيم مدرن را کنار نهد؛ چون با اين مفاهيم و مؤلفه ها خود را تعريف مي کند و نه مي تواند بدون هم آهنگي با اسلام آنها را به کار گيرد. اصلاح طلبان به معناي کلي آن، گرايش به مراجعه به متون و سنت و استخراج مفاهيم و آموزه هاي خاص و ارائه تفسيري از آنها که با مفاهيم مدرن سازگار باشد دارند، (ولي اين قسم از اصلاح طلبي با اصلاح طلبي که بعد از خرداد 1376 شکل گرفت تفاوت هايي دارد) و بر مفاهيمي هم چون بيعت، اجماع، اهل حل و عقد، حرّيت، مساوات و شورا جهت بازسازي مفاهيمي مدرن هم چون رأي همگاني، تصميم گيري نمايندگان جامعه، آزادي، برابري و دموکراسي تأکيد مي کنند.( نویسنده فرج الله قاسمی ، منبع فصلنامه علوم سیاسی ـ 1385 ـ شماره 36)

لازم است برای روشنتر شدن مضامینی چون رفرمیسم دینی ؛ روشنفکر دینی و مردمسالاری دینی قدری به تاریخ سیاسی هم نگاهی بیندازیم. از زمان صفویه به بعد روحانیت هیچگاه بطور مستقل در قدرت سیاسی نبوده است و همواره در حاشیه و یا در کنار سلاطین و یا به عنوان معترض در مقاطعی رو در روی حکومتهای گذشته قرار داشته است. بدنبال انقلاب 57 روحانیت برای اولین بار به آرزوی دیرینه خود دست یافت و ارکان قدرت را بدست گرفت و این آزمون خوبی برای اثبات این حقیقت بوده است که دین وقتی سیاسی شد و در حاکمیت قرار گرفت نتنها قادر به اصلاح و یا تغییر خود نیست بلکه بدلیل گرایش او به سمت قدرت ، از مضمون اصلی خود فاصله میگیرد و خشن و بی رحم مبشود و این خصلت ذاتی حکومتهای ایدئولوژیک است . حکومتهای ایدئولوژیک مشروعیت خود را از مردم نمی گیرند برای مثال حکومت اسلامی ایران مشروعیت خود را از خداوند و ... میگیرد و از اینرو خشونت و بی رحمی خود را خدمت به خداوند تلقی میکند . باورهای دینی او آنچنان سخت و سنگین است که یک قدم بسوی اصلاحات برابر با حذف همیشگی دین از عرصه سیاسی خواهد بود. به همین دلیل انعطاف ناپذیری و خشونت بعنوان ابزاری برای اصلاح ناپذیری در آمده است. در تاریخ اصلاحات دینی نیز این تجربه وجود دارد که باید خارج از چارچوب سیاسی و در حوزه آکادمیک به تفاسیر و تعابیر جدیدتری دست پیدا کند تا در عصر ارتباطات و مدرنیسم در تقابل با دموکراسی و حقوق بشر قرار نگیرد و جامعه پذیرتر شود و این همان اتفاقی است که در خصوص دین اسلام مخصوصا از نوع شیعی آن نیافتاده است . روحانیت ایران در عرصه سیاسی به اندازه تمام تاریخ دین شیعی ضربات اساسی به دین اسلام وارد کرده است واز اینرو جامعه پذیری خود را از دست داده و آمار گرایشات اجتماعی به دین مسیحیت و زرتشت و یا هر جایگزین دیگر خود گواهی محرز بر این ادعاست.
اما روشنفکر کیست و مقوله روشنفکر دینی چیست؟ روشنفکر وجدان نقاد جامعه در هر یک از دور ه های تاریخی آن است . وظیفه او برخورد نقادانه با جامعه و روندهای ناظر بر آن است . روشنفکر واقعی انسانی آزاده است تا او بتواند بخوبی ببیند که آیا جامعه آزادی را متحقق کرده است یا نه. وظیفه روشنفکر جهت سنجش و نقد " تحقق آزادی " امری ضروری و انکار ناپذیر است . بارزترین مظهر جایگاه روشنفکر بعنوان ناقد ، سقراط است که فیلسوف را " بیگانه ای ابدی در میان ما" و کار او را تردید و پرسش در باره سرشت فلسفی هر شکل حکومت ،هر جامعه ای و پدیده های اطراف خود معرفی کرد .
باری ، پس از استقرار مسیحیت ، روشنفکر در قرون وسطا وضع رشک آوری پیدا کرد، زیرا بین دین و دولت قرار گرفته بود و از ستیز دائم بین این دو، تا جائی که کا ر را از یک سو به ارتداد و از سوی دیگر به مخالفت سیاسی کشاند. در دوره لیبرالیسم روشنفکر تولید کننده ای آزاد است . روشنفکر دینی تولید کنند ه ای آزاد نیست بلکه در حصار و کشمکش بین ارتداد و تفاسیر است . با عتقاد من میتوان روشنفکر بود و به دین نیز باور داشت ، اما اگرروشنفکری دینی بودی آنگاه دیگر روشنفکربمعنای واقعی نیستی !
باید توجه داشت که ابزاراعمال اصلاحات، دموکراسی و مدرنیسم است لذا برای پیشبرد رفرم و اصلاحات نیاز به فضای آزاد و دموکراسی است و برای استقرار دموکراسی در ایران نیاز به تحول ساختاری و دموکراتیک است و برای تحول ساختاری نیاز به پرداخت هزینه داریم و برای پرداخت هزینه نیاز به برنامه ریزی و برنامه ریزان معتبرو جسور داریم. بدون تحول ساختاری و تعویض نظام اسلامی حاکم ، اصلاح طلبان واقعی نیز قادربه ادامه حیات نخواهند بود. کاربرد متدولوژی اصلاحات و اصلاح گرائی تنها در نظام های دموکراتیک با پارلمانی مردمی ؛ مقتدرو تکثرگرا عملی است و نه در نظام های دیکتاتوری و استبدادی و ولی محور.
باور دارم که ادامه حیات این رژیم منجر به پرداخت هزینه های سنگینی حتی برای اصلاح طلبانی که در مخالفت جدی با دولت و رهبری کنونی هستند خواهد شد آنها سرنوشتی بهتر از سعید امامی ها پیدا نخواهند کرد. لذا بجاست که صف خود را ازکل نظام جدا کنند و به صف ملت بپیوندند و خواهان الغای کل نظام و انتخابات آزاد پس از بیرون انداختن دیوان شوند .

و اما چند کلامی در خصوص انقلاب تونسی ها و مصری ها و تفاوت جنیش سبز و آنچه در آنجا اتفاق افتاد:
تونسی ها قاطعانه گفتند بن علی باید برود و اصلاحات اقتصادی صورت بگیرد و نمایندگان جدبد مردم در کابینه حضور یابند ، آنها خواهان آزادی و رفع استبدادند! مصری ها نیزقاطعانه و یکصدا گفتند حسنی مبارک باید برود و اصلاحات اقتصادی صورت بگیرد . آنها نگفتند حسنی مبارک و یا بن علی باید خود را به رفراندوم بگذارد مثلا حسنی مبارک آری یا خیر. در گزینه آنها جای دشمن و دوست شفاف و واضح بود ، در گزینه آنها قاطعیت کلام وجود داشت در گزینه عربها شعار الله اکبر یا حسین و یا حسن وجود نداشت . حکومت آنها یک اختاپوس هفت سر مثل رژیم تهران نبود که حمام خون براه بیانداز و البته رفتار حاکمان در میزان سرکوب میتواند نتیجه قاطعیت و یا عدم قاطعیت مردم و هم چنین شفافیت آنها در بیان خواسته هایشان باشد. در گزینه آنان اقلیت ناچیزی را که از رژیم تغذیه میکنند و خواهان بقای رژیم بودند به حساب آورده نشدند و با آنها بعنوان تابعی از کل مجموعه برخورد شد. تونس علا رغم آنکه سکولار بود و قانون اساسی آن نیز در بسیاری موارد دموکراتیک و مترقی بود اما درعمل ، بن علی دیکتاتور بود و اعمال استبداد می کرد. تونس اولین کشورمسلمان است که 40% پروفسورهای دانشگاهی آن زنان هستند و 99% کودکان بالای 6 سال به مدرسه میروند. 77% زنان سواد خواندن و نوشتن دارند و زنان در ساختن کشور سهم برجسته ای دارند. اما علیرغم همه این پیشرفتها مردم تونس آزادی بیان و مطبوعات ، آزادی سیاسی و انتخاب دین و باورشان را آرزو میکردند. بن علی مسلمانان را بسیار تحت فشار قرار داده بود و احزاب و انجمنها ی غیر دولتی تماما تحت کنترل نهادهای دولتی بود و این همان عاملی ست که مردم تونس را به خشم آورد. اما آنچه مصری ها را بخروش آورد وضعیت بد اقتصادی مردم و فقر و گرسنگی است. فریادهای خفته ای است که مبارک سالها خفه کرد و امروز این فریادها سربرون آورده. سرنوشت هر دو کشور امروز مشخص نیست و نمیدانیم که چه تحولاتی در پیش خواهد بود حتی خطر نفوذ اسلام گرایان امروز یک خطر جدی است که نباید دست کم گرفته شود.
در یک مقایسه ساده با جنبشهای آزادیبخش دهه ها و سده های پیش میشود گفت که برداشت برخی ایرانیان در مقابله با دشمن خود بیشتر شبیه به یک کمدی و شوخی است تا یک اندیشه جدی و با هدف . امروز برخی آنچنان دو آتشه دموکرات شده اند که اگر در مصر و تونس قرار بود آنها شعارها را انتخاب کنند ، میگفتند حسنی نرو بمون که تو رو در یک انتخابات آزاد دوباره برگزینیم آخر تو نیز حق داری که خود را دوباره به رای بگذاری ؛ ما آنقدر دموکراتیم که تو را نیز مشروع میدانیم بالاخره هر چه باشد 20/30 درصدی تو را میخواهند؟؟!!!!!!!!!!!
درک افراطی و بنیادگرایانه از مقوله دموکراسی هم انسان را دچار خطا میکند و در مجرای آنارشی هدایت میکند. باید دموکراسی تکامل وتوسعه انسانی را هدف قرار دهد ، نه سنگ فرش کردن راه برای جانیان و جهنمیان .
به اعتقاد من بهترین گزینه که امکان فراروئی هم دارد برکناری ج. ا. نه یک کلام کمتر و نه یک کلام بیشتر است و شعار آن نیزاینست:

1. جمهوری اسلامی ملغا باید گردد ( در این شعار کل ساختار درتمامیت آن نشانه گرفته میشود در تمام وجوه سیاسی و ایدئولوژیک آن)
2. کار مسکن آ زادی
3. خامنه ای ، احمدی حیا کنید حکومتو رها کنید.
هم چنین ایرانیان به یک سخنگو و رهبر نیازمندند بهترین سخنگو و رهبربرای این منظور نیز رضا پهلوی ست! او را در خیابانهای ایران فریاد باید زد. نقشه راه نیز تشکیل یک جبهه وسیع متشکل از نیروهای گوناگون سیاسی خواهان گذار از جمهوری اسلامی به یک حکومت دموکراتیک و غیر اسلامی است. تشکیل این جبهه میتواند از طریق یک کنگره وسیع ملی و یا
یک توافق سیاسی دریک مکانیسم انتخاباتی اینترنتی در خارج از کشور صورت گیرد. از درون چنین جبهه ای ، دولت موقت فرا میروید و مختصرا میتوان چنین جمع بندی کرد: آنچه که در بسیاری از کشورهای تحت سیطره دیکتاتورها در دهه های اخیر تاکنون تجربه شده بترتیب زیر بوده :
ـ مبارزه سیاسی مدنی و محاصره ملی از طریق خیزشها و اعتراضات میلیونی با اتکا به یک دستگاه رهبری و یک رهبر و سخنگو
ـ اعلام بطلان نظام گذشته از طریق دستگاه رهبری موقت که جنبش را هدایت کرده
ـ تعیین نوع نظام سیاسی از طریق انتخابات آزاد (رفراندوم)
ـ تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی نوین براساس نوع نظام انتخاب شده مردم
ـ همه پرسی جهت مشرو عیت بخشیدن به قانون اساسی تدوین شده
ـ تشکیل رژیم وهیئت دولت بر اساس قانون اساسی مصوب وسپس سایر ارگانها از جمله مجلس...
دوستان عزیز!
امروز نفی تماميت جمهوری اسلامی بايد در الويت قرار گيرد ؛ جمهوری اسلامی در ضعیف ترین حلقه خود ایستاده و بدين منظور تجميع تمامی نيروهای ساختارشکن و همگرائی آنان حول خواسته برکناری نظام جمهوری اسلامی ؛ احقاق حقوق بشر و استقرار دموکراسی در ایران در چهارچوب تمامیت ارضی ایران ضرورتی اجتناب ناپذير است
جامعه ايران امروز آبستن بحرانی است كه ديگر اصلاحات از درون و جلب موافقت حاكمانِ بر سركار، پاسخگو نيست. امروز تنها شعار بسيج گر،" پايان دادن به حاكميت ظلم و جور و طرح خواست رفراندم، تشكيل مجلس مؤسسان و تدوين قانون اساسی نوين" است.
پرمسلم است كه برای دست يابی به اين امر استفاده از مبارزه مسالمت آميز و نافرمانی مدنی ابزارهای اصلی نيروهای پيشبرندة اين حركت خواهد بود.
لذا با تكيه برحق رأی مردم برای انتخاب حكومت آتی، نفی استبداد و ولايت فقيه، تشكيل مجلس مؤسسان و تدوين قانون اساسی جديد و مبتنی بر ميثاقهای حقوق بشر، تشکیل جبهه دموکراسی خواهان ایرانیان را برای تعیین دستگاه رهبری و رهائی ایران از یوغ استبداد و نظام ولائی در دستور کار قرار دهیم بدیهی است که بهترين پاسخ به نيازعاجل این مرحله تاکید به جنبش دمكراسی خواهانه سبزمردم ايران و گسترش و هدایت آن در مجرای دموکراسی ومدرنیسم است!
2011.01.27

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با عرض سلام
بنده خود يکي از طرفداران سرسخت جنبش سبز هستم ولي بايد بگويم که بهتر است آقايان موسوي و کروبي از انديشه هاي آقاي بروجردي در پيشبرد اهدافشان بيشتر استفاده کنند.

ناشناس گفت...

به چنين زنان سخت کوشي خسته نباشيد ميگويم.